~[•••ماه شب تارم:)💜🌙•••]~ پارت 3
•پارت سوم•
#رضا
ارسلان:حالا براش گردنبند نمیخریدی نمیشد؟😑😑
_نه نمیشد...🙂😁
ارسلان:اوسکلی به مولا
سوار ماشینم شدیمو رفتیم ویلا
زنگ زدم کسی برنداشت
کلید انداختم
ماشینو پارک کردم
_بعد بگو دیر کردیم
هیچکی نیومده
در ویلارو باز کردم
رفتیم داخل
اومدم درو ببندم
موزیک پلی شد
رقص نورا روشن شد
از بالای پله ها مهمونا اومدن
باند یه Happy birthday گفتو بادکنک و اکلیل و چن تا چیز دیگه ریختن پایین
دیوار با بادکنکای مشکی و نارنجی دیزاین شده بود
فضای قشنگی بود
ولی من درگیر چیز دیگه ای بودم
پانیذ از بالای پله ها با یه لبخند ملیح داشت نگاهم میکرد🙂🧡
خیلی جذاب شده بود:)🧡🔗🖤
بچه ها اومدنو بم تبریک گفتن ولی من هنو محو پانیذ بودم🙂🧡✨
محراب:خوردی دختررو رضااا😂😂
به خودم اومدم
_ها چیه
محراب :هیچی هیچی😂😂
ارسلان:ولش کن اینو بد جور عاشقه😂😂
_زر نزنین انقد بچه ها😑😑
•چند ساعت بعد•
از پنجره نگاش میکردم...
تنها رو تاب نشسته بودو به برفا نگاه میکرد
جعبه گردنبندو برداشتمو رفتم از پله ها پایین
راحل:آقا ژاکتتونو بپوشین
_باشه
#پانیذ
برف قشنگی بود...
داشتم تاب میخوردم و به برفا نگاه میکردم
تاب وایساد
یه گردنبند اومد جلوم
برگشتم
_این چیه رضاااااا....چقد قشنگه🥺🍓
رضا:مال توعه....🙂🤌🏻🧡
_خیلیییی قشنگه....ممنونم🥺🍓❤️
رضا:بیاببندمش برات🙂
_بیا
موهامو داد کنارو گردنبندو برام بست
اومد جلوم زانو زد
رضا:امشب شکله ماه شب چهارده شدی🙂🧡✨
_😂لوسم نکن دیگه😂🍓
رضا:لوس هستی😂
_عه من لوسم؟باش
یه گوله برف بش پرت کردم
شروع کردم خندیدن بهش
_😂😂😂😂قیافشو ببینننن
پاشدم ک فرار کنم
رضا:وایسا پانیذ اگه جرعت داری وایسا....
شروع کردیم برف بازی
وقتی هردومون به نفس نفس افتادیم
رضا گفت میخاد ببرتم یه جای قشنگ🙂
_اینجا کجاس رضااااا
رضا:بیا بشین
_نیفتیم پایین
رضا:نمیفتیم بیا...سردته؟
_یکم
ژاکتشو درآورد گذاشت رو شونم
_خودت چ...
رضا:سردم نیست
سرمو گذاشتم رو شونش
سرشو گذاش رو سرم
رضا:ماهو میبینی؟
_اره...خیلی قشنگه...پس ماه شب چهارده ک میگن اینه🙂🌙🍓
رضا:من اینو تو میبینم:)🧡🔗🖤 تو ماه شب چهاردهمی🙂🧡✨
...
خودم خیلی این پارتو دوست دارم🙂🤍🫀
نظرتون راجب رمان چیه؟(تا اینجا)
پانلئو رو دوست دارین؟:)🧡🔗🖤
عکس گردنبند اسلاید دومه...
#رضا
ارسلان:حالا براش گردنبند نمیخریدی نمیشد؟😑😑
_نه نمیشد...🙂😁
ارسلان:اوسکلی به مولا
سوار ماشینم شدیمو رفتیم ویلا
زنگ زدم کسی برنداشت
کلید انداختم
ماشینو پارک کردم
_بعد بگو دیر کردیم
هیچکی نیومده
در ویلارو باز کردم
رفتیم داخل
اومدم درو ببندم
موزیک پلی شد
رقص نورا روشن شد
از بالای پله ها مهمونا اومدن
باند یه Happy birthday گفتو بادکنک و اکلیل و چن تا چیز دیگه ریختن پایین
دیوار با بادکنکای مشکی و نارنجی دیزاین شده بود
فضای قشنگی بود
ولی من درگیر چیز دیگه ای بودم
پانیذ از بالای پله ها با یه لبخند ملیح داشت نگاهم میکرد🙂🧡
خیلی جذاب شده بود:)🧡🔗🖤
بچه ها اومدنو بم تبریک گفتن ولی من هنو محو پانیذ بودم🙂🧡✨
محراب:خوردی دختررو رضااا😂😂
به خودم اومدم
_ها چیه
محراب :هیچی هیچی😂😂
ارسلان:ولش کن اینو بد جور عاشقه😂😂
_زر نزنین انقد بچه ها😑😑
•چند ساعت بعد•
از پنجره نگاش میکردم...
تنها رو تاب نشسته بودو به برفا نگاه میکرد
جعبه گردنبندو برداشتمو رفتم از پله ها پایین
راحل:آقا ژاکتتونو بپوشین
_باشه
#پانیذ
برف قشنگی بود...
داشتم تاب میخوردم و به برفا نگاه میکردم
تاب وایساد
یه گردنبند اومد جلوم
برگشتم
_این چیه رضاااااا....چقد قشنگه🥺🍓
رضا:مال توعه....🙂🤌🏻🧡
_خیلیییی قشنگه....ممنونم🥺🍓❤️
رضا:بیاببندمش برات🙂
_بیا
موهامو داد کنارو گردنبندو برام بست
اومد جلوم زانو زد
رضا:امشب شکله ماه شب چهارده شدی🙂🧡✨
_😂لوسم نکن دیگه😂🍓
رضا:لوس هستی😂
_عه من لوسم؟باش
یه گوله برف بش پرت کردم
شروع کردم خندیدن بهش
_😂😂😂😂قیافشو ببینننن
پاشدم ک فرار کنم
رضا:وایسا پانیذ اگه جرعت داری وایسا....
شروع کردیم برف بازی
وقتی هردومون به نفس نفس افتادیم
رضا گفت میخاد ببرتم یه جای قشنگ🙂
_اینجا کجاس رضااااا
رضا:بیا بشین
_نیفتیم پایین
رضا:نمیفتیم بیا...سردته؟
_یکم
ژاکتشو درآورد گذاشت رو شونم
_خودت چ...
رضا:سردم نیست
سرمو گذاشتم رو شونش
سرشو گذاش رو سرم
رضا:ماهو میبینی؟
_اره...خیلی قشنگه...پس ماه شب چهارده ک میگن اینه🙂🌙🍓
رضا:من اینو تو میبینم:)🧡🔗🖤 تو ماه شب چهاردهمی🙂🧡✨
...
خودم خیلی این پارتو دوست دارم🙂🤍🫀
نظرتون راجب رمان چیه؟(تا اینجا)
پانلئو رو دوست دارین؟:)🧡🔗🖤
عکس گردنبند اسلاید دومه...
۱۰.۱k
۱۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.